مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان
شنیدم از زبان نیزه ها قصد سفر داری بگو در این سفر اصلا مرا مد نظر داری تو تنهایی و من تنهاترم از تو در این دنیا خدا را شکر مثل من در اینجا یک نفر داری به لطف بوسه ات از روی نیزه مطمئن هستم هوایم را از آن بالا پدرجان بیشتر داری به قدری ضربه خوردم که لهوفی مستند هستم کتاب روضه ام باید مرا با بوسه برداری هنوز از سنگ ها آزار می بیند سر عمه به جرم اینکه تو هم نام حیدر یک پسر داری خبر دارم سرت از روی نی تا پای می رفته تو هم از حال ما در مجلس مستان خبر داری سرم بر بالش خاک خرابه خوب می داند که بر لب چوب تر در زیر سر هم طشت زر داری کنار اکبر و عباس یا پیش علی اصغر کدامین نیزه را بابا برایم زیر سر داری سعید پاشازاده ************** او سفیر نهضت کرب و بلاست پنجه های کوچکش مشکل گشاست ناز او را عمه جانش می خرد خندۀ او از حسین دل می برد طفل اما بر بزرگی فاطمه ست پارۀ قلب حسین فاطمه ست طفل اما مثل زینب شیر بود گرچه کودک بود اما پیر بود یک سه ساله دختر اما عالمه صورتش سیب دو نیم فاطمه طفل اما نور چشمان حسین ذکر لالاییش قرآن حسین طفل اما کوه رنج و درد بود دختری کوچک ولیکن مرد بود آسمان مبهوت طنازی اوست حضرت عباس همبازی اوست دست زینب شانه بر مویش زده شاه عالم بوسه بر رویش زده درد عالم را مداوا می کند با نگاهش کار عیسی می کند ! ماورای درک و عقل این و آن عمه ی با غیرت صاحب زمان من فدای نام دلجویش شوم کاش روزی زائر کویش شوم... *************** با هر نفس تمام تنم درد میکند از شامِ کربلا بدنم درد میکند چل روز آزگار تو را آه میکشم زخمِ سرم، لبم، دهنم... درد میکند بابا منم شبیه شما تشنهام هنوز لبهای خشک و خوش سخنم درد میکند بابا هنوز سینهام از داغ خسته است وقت نفس نفس زدنم درد میکند دستی کریه گوش مرا پاره کرده است بابا بگو که من چه کنم؟...درد میکند آتش به آشیانۀ ما شعله میکشید جایی که سوخت پیرهنم... درد میکند پهلوی من کبود شده مثل مادرم وقت شکسته تر شدنم درد میکند تو آمدی و رنگ تبسم به من نشست لب خنده شکر شکنم درد میکند گودال قتلگاه پر از عطر سیب بود قلبم ... شهید بی کفنم! ...درد میکند حامد حجتی *************** دست از سرم بردار من بابا ندارم زخمی شدم بهر دویدن پا ندارم گیسو سپیدم احترامم را نگهدار سیلی نزن من با كسی دعوا ندارم باشد بزن، چشم عمو را دور دیدی من هیچ كس را بین این صحرا ندارم زیبایی دختر به گیسوی بلند است مثل گذشته گیسوی زیبا ندارم این چند وقته از در و دیوار خوردم دیگر برای ضربه هایت جا ندارم تا گیسوانم را ز دستانت درآرم غیر از تحمل چاره ای اینجا ندارم گفتم به عمه از خدا مرگم بخواهد خسته شدم میلی به این دنیا ندارم گیرم كه پس دادند هر دو گوشوارم گوشی برای گوشواره ها ندارم شیرین زبان بودم صدایم را بریدند آهنگ سابق را به هر آوا ندارم در پیش پایم نان و خرما پرت كردند كاری دگر با شام و شامی ها ندارم با ضربۀ پا دنده هایم را شكستند كی گفته من ارثیه از زهرا ندارم نشناختم بابا تو را تغییر کردی امشب دگر راهی به جز افشا ندارم گویی تنور خولی آتش داشت آن شب خیلی شده ترکیب رویت نامرتب قاسم نعمتی ************** زبری صورت من و دستان عمّه ام تقصیرِ كوچه های یهودیِ شام بود شكرِ خدا هوای مرا داشت خواهرت در چشم ها عجیب نگاهِ حرام بود
پایی كه زخم تاول آن هم نیامده وقتی به دادِ آن نرسی سرخ می شود از ضربِ دست ها چه به روزش رسیده است آن چهره ای كه با نفسی سرخ می شود
آنقدر پیر كرده مرا نیزه دارِ تو هر كس كه دید طفلِ تو را اشتباه كرد عمه به معجرم دوگره زد ولی ببین روی مرا كشیدنِ معجر سیاه كرد
حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند این سنگ ها عزیز تو را سیر كرده است ته مانده ها ی گیسوی نازم تمام شد در بینِ مُشتِ پیرزنی گیركرده است حسن لطفی
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |